امروز

ساعت ۷:۰۵...

زنگ ساعت مثل چماق میخوره تو سرم

بهش توجهی نمیکنم و ۵دقیقه دیگه میخوابم

نگاهی به بیرون میندازم باز باران با ترانه میباره

اماده میشم و ساعت ۷:۴۰ از خونه میزنم بیرون

رسیدم سر کلاس اما خبری از استاد نیست

تا ظهر رو دانشگاه گذروندم با ۲ تا کلاس

تو راه برگشت دیگه ترسی از خیس شدن نبود

با خیال راحت بدون چتر زیر بارون قدم زدم و اومدم خونه

چقدر با لباسای خیس چندش شدم!!


تقدیم به موبایل عزیزم!!

چه بی وفا...

دوستی همش برای ۳ سال ؟

چه کم دوام

مجبورم اعضایت را هدیه کنم

گویا درست شدنی نیستی

سرویسکار گفته ای سی سیستمت معیوبه!!


سالگرد!!

یک سال گذشت...

اما کم رنگ نشدی در ذهنم

حتی به اندازه یک ثانیه

همچنان تیک تاک ساعت یاداور توست برایم...



سلام به دوستان عزیز اومدم بگم اومدم

بزودی پست میزارم