زمان ثبت : دوشنبه 22 فروردینماه سال 1390 در ساعت 10:14 ب.ظ ~ چاپ مطلب
نویسنده : ساحل
نویسنده : ساحل
پدر : دخترم کنارم بشین من الان باید جای مادرتم باشم...(بغضو تو صداش حس میکردم)
از زندگیت راضی هستی؟انتخابت درست بود
من : چطور؟
پدر:چون الان یه سال گذشته و میتونی جواب بدی
من : کمی مکث...تو چند دقیقه یه سال تو ذهنم مثل فیلم گذشت
پدر : نیستی؟
من : چرا هستم ...داشتم مرور میکردم
من از انتخابم راضیم کاملا و عاشقانه دوسش دارم ...میدونم دو طرفست...
درکم میکنه ...با بد خلقیام میسازه و بهم لبخند میزه...با لوس بودنم میسازه...
بهم حس ارامش میده...از هم خسته نمیشیم حتی اگه ساعتها کنار هم بشینیم
پدر : کافیه...مطمئن شدم...خیالم راحت شد...همیشه دعاهام بدرقه راهته...
سکوتی سنگین حکم فرما شد
بودن مادرم رو حس کردم ...بوی یاس