نفسی بود گریخت از پس دم های شبانه ام
بوی عطری بود... نهفته کنج قفس پرنده
قاب عکس خالی بود از نگاه چشمانی که به ازدحام غم هایت می نگریست...
لبخند تو را کی تواند فراموش کند؟!
نفس هایت بجا مانده از صداهایی ست که دیر زمانی در گوشم می خواند...خوش آمدی بجایی که خود میدانی جز قلبی الکن نیست...خوبه که می نویسی...
مرسی...فدات
سلام بالاخره جایگاهی برای خودت ساختی؟؟؟؟؟
دیگه گفتیم مام باشیم...
مادر...این سلاطین دلواپسی های رنگارنگ...اما من همیشه گفتم بعضی از مادرا کم مادرن...خیلی کم...
ولی مادر همیشه مادره نداشته باشیش میفهمی چه حسیه...
مادرا هر وقت بمیرن زوده.../
دیگه نمیخوام سعی کنم واسه بلند شدن...به قول حسام مادرا هروقت بمیرن زوده...
باید بلند شد تا ایستاده بمیریم...آری...آری...
جادویی در مهربانی و عاطفه ی یک لبخند نهفته که تا عمر باقیست از یادها نمیرود!!
به راستی آری...
نفس هایت بجا مانده از صداهایی ست که دیر زمانی در گوشم می خواند...
خوش آمدی بجایی که خود میدانی جز قلبی الکن نیست...
خوبه که می نویسی...
مرسی...
فدات
سلام
بالاخره جایگاهی برای خودت ساختی؟؟؟؟؟
دیگه گفتیم مام باشیم...
مادر...این سلاطین دلواپسی های رنگارنگ...
اما من همیشه گفتم بعضی از مادرا کم مادرن...خیلی کم...
ولی مادر همیشه مادره نداشته باشیش میفهمی چه حسیه...
مادرا هر وقت بمیرن زوده.../
دیگه نمیخوام سعی کنم واسه بلند شدن...
به قول حسام مادرا هروقت بمیرن زوده...
باید بلند شد تا ایستاده بمیریم...
آری...آری...
جادویی در مهربانی و عاطفه ی یک لبخند نهفته
که تا عمر باقیست از یادها نمیرود!!
به راستی آری...